نجفی | شهرآرانیوز - راستش حالا دیگر صحبت کردن از برخی مفاهیم آن قدر پیچیده شده است که انگار نمیتوانی یک موضع بینابین و منطقی بگیری. حتی نمیتوانی مرکز و وسط این بحث را پیدا کنی، بس که ریزودرشت دارد و هزار، اما و اگر. در بعضی از مفاهیم مثل وطن دوستی و وطن پرستی داستان پیچیدهتر هم میشود.
نگاه کنید که چطور رامبد جوان، مجری برنامه «خندوانه»، با رفتن به کانادا و به دنیا آوردن بچه اش، زیر دست پای واکنشهای منفی و سراسر خشونت آمیز مردم زمین گیر شد و او را به انواع واقسام اتهامها به خصوص دروغ گویی متهم کردند. اما مگر بقیه شهروندان و بازیگران ایرانی بچه هایشان را آن طرف دنیا یا هر جایی که دلشان بخواهد به دنیا نمیآورند؟ برای مثال ۲ بازیگران سرشناس کشور در گفت وگوی رسانهای شان تلویحا گفتند که ما پاسپورت کشوری دیگر را داریم و دلمان میخواهد فرزندانمان هم از آن برخوردار باشند. این موضوع چقدر میتواند به وطن و دوست داشتن کشور ارتباط داشته باشد؟
حالا سؤال اینجاست که آیا این بازیگر یا بازیگران ایرانی با این حرفها از دایره وطن دوستی خارج شده اند؟ آیا این دایره مرز خاصی دارد؟ آیا آنها با این کار به سرزمینشان و مردم سرزمینشان پشت کرده اند؟ راستش این سؤال تا ابد میتواند ادامه داشته باشد. اما قصه رامبد جوان و حالا سالار عقیلی چیز دیگری است و واکنش مردم اگر نگوییم بحق است، آن قدرها هم بیراه نیست. جوان سال هاست که در تلویزیون شعارهای میهن دوستانه سر میدهد، با اقوام مختلف ایرانی محشور است، آنها را در برنامه اش دعوت میکند.
در روز ملی «شیراز» از مردم و شهردار شیراز دعوت میکند، در برنامه اش مناسبتهای ملی را جشن میگیرد و حتی در مورد اخیر از مردم میخواهد که در مقابل تحریمها و فشارهای اقتصادی مقاومت کنند و اجناس داخلی را تبلیغ میکند و از مردم میخواهد که جنس ایرانی بخرند تا کارگران ایرانی بیکار نمانند؛ غافل از اینکه ملت متوجه میشوند که برند لباسهای رامبد جوان خارجی است، ساعتش و لابد خیلی از وسایل خانه اش هم از بهترین برندهای جهان است. پس آیا رطب خورده میتواند منع رطب کند؟!
هیچ کس حق ندارد در زندگی شخصی آدمها دخالت کند و آنها را بابت تصمیمهای شخصی شان به باد سرزنش بگیرد، ولی راستش مردم یقه پرمدعاها را میگیرند و با بقیه آدمها کاری ندارند. کسی به سام درخشانی، گوهرخیراندیش، فریبرز عرب نیا، شیلا خداداد، گیتی خامنه و خیلی از هنرمندان دوتابعیتی و چندتابعیتی ایرانی کاری ندارد، ولی چرا سالار عقیلی با اینکه سال هاست در اسپانیا زندگی میکند، خبر مهاجرتش این همه سروصدا میکند؟ چرا کامنتهای مردم این قدر بدوبیراه دارد؟ چرا افتاد ه اند به مسخره کردن ترانههای وطن دوستانه اش؟
یادتان هست در روزهای پخش سریال «معمای شاه» و زمانی که هرروز صدای زیبای عقیلی از قاب صداوسیما پخش میشد و ترانه فوق العاده زیبای «ایران، فدای اشک و خنده تو...» را همه باهم زمزمه میکردیم و چقدر دوستش داشتیم و بعدش او هزاران بار به برنامههای مختلف دعوت شد و هزاران بار این ترانه را خواند و ما مردم هم هزاران بار با او زمزمه کردیم. او در همان روزها برای اجرای کنسرت در لندن حضور داشت و برای گفتگو با یکی از شبکههای ماهوارهای دعوت شد.
همه ما میدانیم که حضور آدمهای سرشناسی مثل عقیلی در چنین شبکههایی چه تبعات جبران ناپذیری دارد، آن قدرکه میتواند یک نفر را از کار بیکار کند و تا مدتها خانه نشین. ولی عقیلی با خیال راحت برگشت و حتی چندنفر از مدیران و مسئولان پشتش درآمدند و با رسانههای داخلی گفتگو کردند که فعالیت او مانعی ندارد و به کارش هم ادامه داد. حالا هرقدر هم که بخواهیم ساحت زندگی شخصی و کاری هنرمندی مثل سالار عقیلی را از هم جدا کنیم، مردم باز این دو را کنار هم میگذارند؛ اینکه اگر وطنت را دوست داشتی، چرا رفتی و حالا چرا برای همیشه میخواهی بروی؟